عین..شین..قاف..من ...چی شدی..؟؟؟!!
خدا..!!!؟؟؟خیلی باهات حرف دارم...خدا من..!!عاشق شدم..!!؟ 
قالب وبلاگ

دیشب مسعود چیزی بهم گفت که فقط مثل دیوونه ها از جام بلند شدم و بی هدف دوره خونه

میچرخیدمو زار میزدم...اخ چقدر من بد بختم..

مسعود بهم گفت یه چند وقت دیگه منو مجبور میکنند بزور دختر عمه ام رو بگیرم...یه چیزی مثل رعد و

برق از ذهنم گذشت..پس میسعود واسه همین گفته بود که یه شماره بدم بهت زنگ میزنی بگی

من زن مسعودم ما الان 6 ماهه ازدواج کردیم..پس فکر نکنید مسعود مجرده که بخواین براش تصمیم

بگیرین..!!!! اخ که از دیشبه دارم جون میدم..دارم میمیرم...خدا یکسال صدایه منو نشنید..

من باید مسعودمو بدم یکی دیگه..بهمین سادگی و اسونی...

دیشب منو مسعود داشتیم زار میزدیم...خیلی فکرا به سرمون زد..بهم گفت باهام میای..؟؟؟؟

گفتم کجا..؟گفت:هرجایی که کسی دستش بهمون نرسه...گفتم این راهی که هیچیش معلوم نیستو

چطوری بریم مسعود..؟؟؟؟

بهم گفت:مریم میخوام با تو باشم..میخوام با تو زندگی کنم..میخوام تو منو از خواب بیدار کنی...میخوام

 شب حجله ام با تو باشم...میخوام زندگیمو با تو شریک شم..!!!

گفتم:مسعودم همه دنیا دست به دسته هم داده که ما بهم نرسیم...که مارو از هم جدا کنند...

گفتم بهش اونطوری که منو میبوسیدی نبوسش..اونطوری که که منو قشنگ نگاه میکرده نگاش نکن...

اونطوری که منو بغل میکردی بغلش نکن...

گفت چرا داری نمک به زخمم میپاشی...؟؟فکر کردی من بهمین سادگی میگم اره..؟؟فکر کردی

احساس رو که به تو دارمو میتونم به اونم داشته باشم..؟؟؟

گفتم ولی میشه زنت..میشه عروسه خونتون...شب حجله ات با اونی.. اینا کمه..؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بهش  تو توهممات خودم گفتم:وای چه عروس دومادی...ماشالله چقدر بهم میان..از اسمشون بگیر

تا چهره و قیافه...مریم..مسعود...اکبری...ساجدی..

وای دارم روانی میشم...وای که چقدر این موقعه ها وجود یه هم دم که دردو دلتو گوش کنه لازمه..

اخ که چقدر نبودن خواهرو دارم حس میکنم....دارم نابود میشم..سکته نکنم خوبه..

صدایه اذان صبحو شنیدم..بهش گفتم اذانه باید برم نماز بخونم..باید التماس کنم...گفت بعده نمازت بهم

اس میدی یا تنهام میزاری..؟؟؟بهش گفتم تا 1 ثانیه قبل عقدت باهات هستم..گفت بعدش تنهام میزاری..؟

گفتم اون بیچاره چه گناهی کرده که با هزارتا ارزو میاد خونه تو و به خاطر اینکه منو تو بهم نرسیدیم..بدبخت بشه..

خمون موقع بهم گفت: میتونی بزنگی..؟؟میخوام فقط صداتو بشنوم..!زنگ زدم بهم گفت من حرفی

نمیزنم فقط تو حرف بزن..میخوام فقط صداتو بشنوم..من از بس گریه کرده بودم که صدام اصلا در نمیوم..

وای که من اخه چطوری این صدارو بدم بره واسه همیشه ماله یکی دیگه بشه..؟؟

بعد که دید من دارم خیلی اذیتش میکنم و هی دارم باهاش راجع اون میحرفم گفت بس میکی یا همینجا

بخدا دستمو رو فران میزارم که یه بلایی سر کسایی که نزاشتن منو تو بهم برسیم میارم..ترسیدم..

میدونستم کاریو که بگه رو حتما انجام میده..دیگه چیزی نگفتم...فقط زجه زدم..

دیشب برای اولین بار قرص خوردم..اونم آلپرازولام..ولی جالبیش اینه که روم اثر نکرد...فقط گیجم

کردو شقیقه هامو به مرز انفجار رسوند...و فقط 2 ساغت خوابم کرد اونم هر ده مین میپریدم مثل دیوونه

ها..

ای خدا شکرت....

اروز صبح نمیخواست که جوتبمو بده..میگفت به اندازه کافی اذیتت کردم اما دیگه نمیخوان با اسام اذیتت

کنم...گفتم من اینجوری داغون میشم که الانو که میتونستم داشته یاشم تو ازم دریغ کردی..

چیزی نگفت...اینقدر بهش اس دادم..اینقدر ازینکه شب دومادیش چقدر ماهو خواستنی میشه

براش تعریف کردم که خود بخود بیهوش شدم....بعد هرچی اس میدادم هیچ کدوم نمیرسید...غمم کم

بود که اینم اضافه شده بود بهش...

داشتم روانی میشدم..هرچی هم که زنگ میزدم جواب نمیداد...دیگه اخرش به مرگ بابام و جونه

خودشو قسم خوردم که اگه جوابمو نده اینقدر قرص میخورم تا بمیرم...و هنوزم خیلی رو حرفم هستم..

دفعه اخر که زنگ زدم جواب داد..اونم مثل من صداش از گریه ای که کرده بود گرفته بود

تازه از دیشبه خواب رفته بود...صدام از ته چاه نیومد..اسمم اوود کرد..داشتم مثل شیمیاییا فقط

تند تند نفس میزدم..فکرشم نمیکردم بدونه حالم بد شده..بهم گفت اروم اروم نفس بکش..

گفتم نمیتونم نفسم در نمیاد..گفت برو اسپری اتو بزن..مواظی خودت خیلی باش...

هیچی نگفتم فقط داشتم گریه میکردم..نه نفسی داشتم وایه حرف زدن و نه نایی..فقط میخواستم تو

اون لحظه صدای نفساشو بشنوم...بهم گفت برو یکم اتراحت کن..سعی کن بخوابی..

گفتم باشه...و خدافظی کردیم..بعده چند مین اس داد که خیلی دوستت دارم..مواظی خودت خیلی

باش...خوب بخوابی..خداحافظ...

خداحافظش باز اشکمو دراورد..گفتم با من خداحافظی نکن..گفت:حواسم نبود..خدافظی نمیکنم...

بهش گفتم من ازت دست نمیکشم..اینو بفهم..

گفتم منم تورو قدر بزرگی همون خدایی که نخواست تو وایه همیشه ماله من باشی دوستت دارم...

گفت:من خیلی خیلی دوستت دارم مواظب خودت خیلی باش..فعلا

وای خدایا کمکم کن....وای خدا جون....

حالم خیلی بده...فعلا..

 

 

 

[ پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, ] [ 17:49 ] [ مریمی ] [ ]

 

بخدا خسته ام..بخدا ديگه واقعا دارم کم ميارم...بخدا ديگه نميکشم...

بخدا اگ ميتونستم خودمو خلاص ميکردم اما نه اين دنيامو دارم نه اون دنيامو....

که حداقل بگم ميرم اون دنيا راحت ميشم....

خدا چرا اين همه عذابو سر من نازل کردي..؟؟؟خدا من يعني اينهمه کثيفمو گناهکار.؟؟؟

خدا دارم رواني ميشم...خدا دستمو بگير..

خدا من گناهم چي بود که عاشق شدمو الانم مثل خر توش موندم...؟؟؟

خدا چرا از دلم نميره.؟؟؟خدا چرا نميتونم تمومش کنمو بگم گوره بابايه هرچي عشقو دوست داشتن کرده....

خدا اين همه چيزي که فقط خودم ميدونمو خودتو خودشو چطوري تحمل کنم..؟؟؟؟

خدا نجاتمبده...خدا به خودت قسم فراموش نميشه...خدا داره ميشه يکسال...

خدا چطوري بي تفاوتو خونسرد از کناره اينهمه اتفاقاتي که دورو برم گذشت بگذرمو بگم بيخيال..!!!

خدا منم يکي مثل بقيه بنده هاتم...خدا چرا منو نميخوايببيني..؟؟؟؟

خدا نميخوامش اگه دوروزه ديگه  باز از دستش ميدم..نزار بيشتر ازين دوستش داشته باشم..ولي اگه

ماله من ميشه و بايد صبر کنم پس 

قويم کن..نزار اينقدر بيتابي کنم...نزار با عکسش فقط زار بزنم...نزار اينهمه دلم براش تنگ بشه..

نزار اينطوي بمونم...نزار تو تنهايام بميرم...نزار هميشه مريم بمونو تنهاييشو اشکاي روونش...

نزار مريم بمونه وفقط عکس مسعود...

کمکم کن که ديگه حتي ناي نوشتنم ندارم...

ناي حرف زدنم ندارم...

اره درسته زندگي بالا پايين داره اما نه ديگه مثل زندگيه من که هميشه همواربوده...

ديگه حتي سراغه وبمم نمياد...

سعي ميکنه با سردي و بيتفاوتي مثلا منو از خودش دورتر کنه اما نميدونه منو داره بيشتر به خودش

حريصترميکنه....هيچ کدوم ازينارو نميدونه...هيچي از دل من نميدونه..فکرميکنه چون هميشه جوابم 

سکوت ياگريه است ديگه همه چي اوکي... نميدونه که دارم داغون ميشم...دارم له ميشم...

نميدونه که چقدر دلم ميخوادش...نميدونم که دارم پر پر ميزنم واسه اينکه فقط بهش بگم

دوستت دارم عزيزم اونم قدر بزرگي خدا...

چرا قولشوقبول کردم..؟؟؟؟چرا قسمشو قبول کردم..؟؟ چرا اون وقت که ازم قول گرفت ومن بهش

گفتم مننميتونم مسعود...چرا بيشتر اصرار نکردم..؟؟؟؟چرا نگفتم....چراديگه نميتونم مثل فاطي و

خيليايه ديگه دوباره لباشوببوسم..؟؟دوباره بغلش کنم..؟؟؟؟چرا..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ولي کاش ميشد ازش دل بريد...کاش ميشد....

زندگي..!!!!!

داري باهام بد ميکني...اينو  يادت باشه فقط...

 

 

[ یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:, ] [ 3:24 ] [ مریمی ] [ ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

فقط به حرف دلم گوش کن..!!!!؟؟؟
نويسندگان
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 237
بازدید کل : 2691
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 35
تعداد آنلاین : 1




فروش بک لینکطراحی سایت

جدیدترین قالبهای بلاگفا


جدیدترین کدهای موزیک برای وبلاگ